یه کتابی رو تازه تموم کردم، راجب خاطرات یه سرباز آلمانی تو جنگ جهانی دوم بود که از 9 تا 13 سالگی سرباز بوده.
چیزی که خیلی واسم جالب بود این بود که:
این آدم همیشه زیر بارونِ تیر و بمب جون سالم به در میبرد
خوب که از یه مکانی میرفت حالا به هر دلیلی، بمبارون اونجا شروع میشد
خونه ش بین اون همه خونه های اطرافش که تو بمبارون خراب شدن سالم موند
وقتی که چنتا بمب کنارش منفجر شد فقط پاش ترکش خورد، وقتی هم بردنش بیمارستان بهش گفتن میتونه بره خونه
و در آخر هم بعد جنگ پا میشه با دوستاش میره توی یه مغازه، وسایل نو برای خونه ش بار میکنه میاره ...
البته این کار تو اون زمان اصلا چیز بدی نبوده و اسمش دزدی نبوده
کلا به طرز معجزه آسایی همه چی واسش خوب پیش میره و جونش حفظ میشه.